طرار
لغت‌نامه دهخدا
طرار. [طَرْ را ] (ع ص ) کیسه بر. (منتهی الارب ) (مجمل اللغة).بمعنی عیار است که کیسه بر باشد. (برهان ). گره بر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دزد. (غیاث اللغات ). دزد که آستین تا گریوان بشکافد. (مهذب الاسماء) :
آنکه طرار است زر و سیم برد و این جهان
عمر برد و پس چنین جای دگر طرار نیست .
دزدی طرار ببردت ز راه
پره بر آن خائن طرار کن .
گرچه طراری و عیار جهان از تو
عالم الغیب کجا خواهد طراری .
در کارهای دینی و دنیائی
جز همچنان مباش که بنمائی
زنهار تا بسیرت طراران
ارزن نموده ریگ نپیمائی .
کز دو بال سریش کرده نشد
هیچ طرار جعفرطیار.
شاه از بهر دفع ستمکاران است وشحنه برای خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران . (گلستان ).
شاه وسرهنگ ره بدان نبرد
دزد و طرارش از میان نبرد.
- امثال :
شبرو طرارخیزد چون بیارامد عسس .
- طره ٔ طرار ؛ موی پیشانی که دل رباید :
تا غمزه ٔ خونخوار تو با ما چه کند
تا طره ٔ طرار تو با ما چه کند.
|| گربز. (صحاح الفرس ). || تیززبان . (غیاث اللغات ).
آنکه طرار است زر و سیم برد و این جهان
عمر برد و پس چنین جای دگر طرار نیست .
ناصرخسرو.
دزدی طرار ببردت ز راه
پره بر آن خائن طرار کن .
ناصرخسرو (دیوان ص 375).
گرچه طراری و عیار جهان از تو
عالم الغیب کجا خواهد طراری .
ناصرخسرو.
در کارهای دینی و دنیائی
جز همچنان مباش که بنمائی
زنهار تا بسیرت طراران
ارزن نموده ریگ نپیمائی .
ناصرخسرو.
کز دو بال سریش کرده نشد
هیچ طرار جعفرطیار.
سنائی (دیوان ص 121).
شاه از بهر دفع ستمکاران است وشحنه برای خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران . (گلستان ).
شاه وسرهنگ ره بدان نبرد
دزد و طرارش از میان نبرد.
اوحدی .
- امثال :
شبرو طرارخیزد چون بیارامد عسس .
ظهیر فاریابی .
- طره ٔ طرار ؛ موی پیشانی که دل رباید :
تا غمزه ٔ خونخوار تو با ما چه کند
تا طره ٔ طرار تو با ما چه کند.
؟(از نسخه ٔ خطی از لغت نامه ٔ اسدی ).
|| گربز. (صحاح الفرس ). || تیززبان . (غیاث اللغات ).
