طرازی
لغتنامه دهخدا
طرازی . [ طِ / طَ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر طراز. (سمعانی ) (اقرب الموارد). اهل طراز یا متعلق به آنجا :
همه آزمایش همه پرنمایش
همه پردرایش چو گرگ طرازی .
ابوالطیب المصعبی (از تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ).
کمان بابلیان دیدم و طرازی تیر
که برکشیده شود به ابروان تو ماند.
بجای باد رفتار اسب تازی
گرفته کم بها اسب طرازی .
پرستار پنجاه و خادم چهل
طرازی دوصد ریدک دل گسل .
ز خلق خوش توست شرمنده دائم
چه مشک طرازی چه باز حجازی .
همه آزمایش همه پرنمایش
همه پردرایش چو گرگ طرازی .
ابوالطیب المصعبی (از تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ).
کمان بابلیان دیدم و طرازی تیر
که برکشیده شود به ابروان تو ماند.
دقیقی (دیوان ص 99).
بجای باد رفتار اسب تازی
گرفته کم بها اسب طرازی .
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
پرستار پنجاه و خادم چهل
طرازی دوصد ریدک دل گسل .
اسدی .
ز خلق خوش توست شرمنده دائم
چه مشک طرازی چه باز حجازی .
سوزنی .