طرف بربستن
لغتنامه دهخدا
طرف بربستن . [ طَ ب َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) طرف بستن . کنایه از نفع یافتن و چیزی حاصل کردن باشد از کسی و جائی . (برهان ) (آنندراج ) :
بغیر آنکه بشد دین و دانش از دستم
دگر بگو که ز مِهرت چه طرف بربستم .
پیداست ازآن میان چه بربست کمر
تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست .
چو شاخ بارور از باغ دهر اهل تمیز
بجز شکستگی خود چه طرف بربستند.
عمر ار کنی همه صرف زو برنبندی طرف
کاری است سخت شگرف باری است سخت گران .
|| مقابل طرف شدن :
که پیش راه تو گیرد که طرف بربندد
چو بر سپاه مخالف روان کنی یکران .
بغیر آنکه بشد دین و دانش از دستم
دگر بگو که ز مِهرت چه طرف بربستم .
حافظ.
پیداست ازآن میان چه بربست کمر
تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست .
حافظ.
چو شاخ بارور از باغ دهر اهل تمیز
بجز شکستگی خود چه طرف بربستند.
طاهر وحید.
عمر ار کنی همه صرف زو برنبندی طرف
کاری است سخت شگرف باری است سخت گران .
رعدی آذرخشی .
|| مقابل طرف شدن :
که پیش راه تو گیرد که طرف بربندد
چو بر سپاه مخالف روان کنی یکران .
سنجر کاشی .