ترجمه مقاله

طرمطاز

لغت‌نامه دهخدا

طرمطاز. [ ] (اِخ ) (امیر...) پسر بایجوبخشی ، از امرای عصر الجایتو. وی همان شخصی است که الجایتو را به مذهب شیعه متمایل ساخت و سبب آن بنابر گفته ٔ حافظ ابرو در مجمعالتواریخ آن بود که در تاریخ سنه ٔ اثنین و سبعمائة (702 هَ . ق .) که پادشاه غازان خان بود، روزی علوی در مسجد جامع بعد از ادای نماز جمعه نماز فرض را بازگذاشت و دعوی او آن بود که نماز در عقب این امامان درست نیست . جمعی عوام بر او غلو کرده بودند و آن علوی در میانه کشته شد. اقربا و اصحاب علوی مقتول به استغاثت پیش غازان رفته اند و آن حال عرضه داشته و صورت قضیه تقریر کرده ، پادشاه از آن حرکت ناپسندیده بسیار رنجیده و گفته که بجهت کثرت نماز چون یکی را توان کشتن ، خصوصاً علوی را و از آنجا حرکت فرموده به راه عانه و حدیثه روان شد، برعزیمت شام و پیوسته متفحص احوال دین و ملت میبود و آزادانه استفسار میفرمود. جمعی امراء و ایناق که میل به مذهب شیعه داشتند از آن جمله یکی طرمطاز بود، پسر بایجوبخشی که از کودکی باز در نزد حضرت غازان بزرگ شده بود و گستاخ و در ولایت ری در میان شیعیان نشو ونما یافته پیوسته در حضرت پادشاه غازان تقویت آن مذهب میکرد و چون خاطر پادشاه از آن غوغای عام متغیر شده بود، بدان سخنان که امیر طرمطاز گفتی گوش کردی و اکثر در محل قبول می افتاد و حکم رفت که چند عدد دارالسیادة در شهرهای بزرگ چون اصفهان و کاشان و سیواس وروم و غیر آن بنیاد نهادند و املاک بسیار بر آن وقف فرمودند و در مشهد امیرالمؤمنین و در شنب تبریز و غیره چنانکه هنوز اثر بعضی از آنها باقی است و پادشاه غازان خان را میلی تمام بدان طایفه بودی اما هرگز ازغایت کفایت اظهار نکردی ، و رعایت مصلحت عام فرمودی ،و کسی را زهره ٔ آنکه اظهار کند نبودی ، تا غازان خان را واقعه ای رسید و چون سلطان سعید اولجایتو بر سریر سلطنت ممکّن شد جمعی از ائمه ٔ حنفی به وقتی که در خراسان بوده ملازم بوده اند و خاطر سلطان را بدان مذهب مایل گردانیده اند و چون سلطان از خراسان بیامد تقویت مذهب امام اعظم ابوحنیفه رضی اﷲ عنه میفرمود و آن طایفه را اعزاز و اکرام فرمودی و عظیم مایل بودی به مذهب اهل سنت و جماعت چنانکه نام خلفای اربعه بر زر و نقره فرمود نهادن و حنفیان عظیم مبالغت کردندی و تعصبات ، چنانکه اکابر وزراء را از آن تعصبات رنجیدی و صاحب اعظم خواجه رشیدالدین رحمه اﷲ را مذهب شافعی داشت و سخت مایل بودی به ائمه و علمای شافعیه و مجالست و مباحثه ٔ او با این طایفه بودی و از تعصبات حنفیان بغایت ملول بودی ، اما جهت خاطر پادشاه اظهار نکردی وبا آن درساختی و مولانا سعید قاضی القضاة نظام الدین عبدالملک مراغه ای که در علوم معقول و منقول یگانه ٔ جهان و سرآمد دوران بود به شرف علم و فضیلت و مباحثه ومناظره بر اهل علم فائق ، خواجه رشیدالدین پیش پادشاه تعریف او کرد و او را طلب داشته ملازم سلطان گردانید و قضاء ممالک ایران بدو مفوض شد و منظور نظر سلطان گشت و آن یگانه ٔ جهان شافعی مذهب بگزاف با ائمه ٔ حنفیه در حضور سلطان مباحثات می افتاد و ایشان را الزام میفرمود و آن طایفه از مناظره ٔ مباحثه ٔ او عاجر میشدند و سلطان را تقریر و صحبت او خوش آمد و مستحسن داشت و از فحاوی مباحثات حقیقت مذهب امام شافعی فهم میفرمود. و این حکایت مشهور است که از مولانا قطب الدین شیرازی پرسیدند که اگر حنفی خواهد که شافعی شود چه کند؟ مولانا در جواب فرمود سهل باشد، میگوید: لااله الا اﷲ، محمد رسول اﷲ. فی الجمله سلطان مولانا نظام الدین را به انواع سیورغامشی خود مخصوص گردانید و یرلیغ و پائیزه و خلعت و دیگر عواطف پادشاهانه و ملازم شد، تا درسنه ٔ سبع و سبعمائة (707 هَ . ق .) پسر صدر جهان بخارا به حضرت سلطان آمد. جماعت حنفیان شکایت مولانا نظام الدین به او حکایت کردند که ما را او به عقیدت و مذهب در نظر پادشاه خوار گردانیده و به اهانت و استخفاف مشهور گردانیده و ایشان را استمالت داد و در روز جمعه به حضور سلطان روی به مولانا نظام الدین کرد و بر سبیل استهزاء و افسوس ، مسئله ٔ نکاح محلوقة من ماءالزنا القاء کرده و سؤال نمود. مولانا در جواب روایتی بی فکر و تردد داد، گفت که این مسئله در مذهب امام شافعی رضی عنه بر این وجه نیست که شما تقریر میفرمائیدو معهذا معارض است به مسئله ٔ نکاح مادر و خواهر. میان فریقین نزاع متمادی شد، ایشان منکر شدند که در مذهب ابوحنیفه این مسئله نیست . نظام الدین از منظومه ای که ملخص ترین کتب فقه حنفیان باشد، این بیت بخواند:
و لیس فی اللواط من خدّ ولا
لوطی الاخت بعد فقد (کذا).
ایشان فروماندند و از آن مباحثات بیوجه سلطان و امرا و وزرا رنجیدند و زمانی خاموش شدند و به همدیگر می نگریدند. سلطان از سر غضب از آن مجلس برخاست و به وثاق رفت . قتلغشاه با دیگر امرا گفت که این چه کار بود که ما کردیم و یاسا و یسون چنگیزخان و پدران خود بگذاشتیم و به دین عرب درآمدیم که به چندین قسم منقسم است و این رسوائی میان ایشان قائم که با مادر و دختر این حرکت میکنند و ما به دین اسلاف خود میرویم و میان تمامت امرا و خوانین و اصحاب اردوها این خبر شائع شد. متنفر شدند و هرکه را از اصحاب عجایم میدیدند طنز و افسوس آغاز میکردند و طباع تمامت اتراک از این قضیه نفرت گرفت ، و اتفاقاً هم در آن ایام به وقت مراجعت به گلستان رسید، بر کوشکی که غازان خان در آن حوالی عمارت فرموده به عشرت مشغول شد. شب رعد و برق و بارانی عظیم بود و چند کس از نزدیکان سلطان به صاعقه بمردند و سلطان از آن حالت مستشعر و مخوف گشت و برفور کوچ فرمود، بر عزیمت سلطانیه و بعضی امراء عرضه داشتند که بموجب قواعد مغول و یاسای چنگیزخان بر آتش میبایدگذشت ، بخشیان را که صاحب این فن بودند حاضر کردند، بخشیان گفتند که این از شومی مسلمانی است ، اگر پادشاه ترک آن گیرد، از آتش گذشتن منجح آید و در مدت سه ماه در فتور و تذبذب میبودند، سلطان در این فکر و تردد، با این ایناقان ، وقتها میگفت که مدتی است در دین اسلام و ادرار طاعات و عبادات ، کلفتی بسیار کشیدم ، ترک اسلام بکلی نتوان کرد. در اثنای این تحیر طرمطاز عرضه داشت که غازان خان که از اعقل و اکمل جهانیان بود بسبب اعتقادات میل به مذهب شیعه فرمود، سلطان را همان اختیار میباید کرد. سلطان فرمود که مذهب شیعه کدام است ؟ طرمطاز گفت آنکه به رفض مشهور است . سلطان بانگ بر وی زد و گفت ای بدبخت مرا رافضی سازی . طرمطاز به تمهید عذر وی مشغول گشت و مذهب سلطان ترتیبی داد و او مردی فصیح و محیل بود به تمهیدی تمام ، تزییف مذهب اهل سنت و جماعت میکرد، با سلطان گفت که شیعه آن است که میگویند پادشاهی بعد از چنگیزخان ازآن ِ اروق اوباشد، و سنی آن است که گویند پادشاهی چنگیزخان ازآن ِ امراء فراجو باشد که نزدیکان چنگیزخان باشند و از این جنس مزخرفاتی چند تقریر کرد و سلطان را در غایت نیکواعتقادی و میل طبیعت به دین اسلام و متابعت و محبت محمد رسول اﷲ میل بدان طرف شد. و در اثنای این حالت سیدتاج الدین آوجی با جمعی از ائمه ٔ شیعه به حضرت آمدند و زبان وقیعت در مذهب اهل سنت و جماعت کشیدند، دائماً پادشاه را تحریض کردند و مولانا نظام الدین عبدالملک با ایشان نیز به مجادله و مناظره برخاست و با ائمه ٔ شیعه بحث کردی ، و قواعد مزیف ایشان را در نظر پادشاه آوردی و به سمع سلطان گذرانیدی و شیعیان را مالیده داشتی و ایشان را با او کمال معارضه و قدرت مناظره نبودی . اتفاقاً در آن زمستان بسبب کار اوقاف آذربایجان از حضرت غایب شد و پادشاه در این حال سنه ٔ تسع و سبعمائة (709 هَ . ق .) عزیمت بغداد کرد و چون بدانجا رسید به زیارت مشهد علی علیه السلام رفت . اتفاقاًآنجا خوابی دید که دلالت میکرد در تقویت دین مسلمانی . چون صورت واقعه با امراء بازگفت امراء متشیع که جمعی میل بدان طریقت داشتند سلطان را تحریض تمام کردندبر اختیار مذهب شیعه و سلطان مذهب شیعه اختیار فرمود و غلوی عظیم کردند در آن باب چنانکه سلطان با امراو ایناقان خود مبالغت میکردند که تمامت این مذهب اختیار کنند بعضی رعایت حال سلطان را و بعضی از کم اعتقادی و بعضی بطبع خود مایل بودند بیشتر آن مذهب اختیار کردند و شیعیان را کار بالا گرفت و امرای سعید چوپان و ایسن قتلغ رحمه اﷲ تعالی در مذهب اهل سنت صلب بودند و هرگز در اعتقاد ایشان هر دو فتوری ظاهر نشد، تابه حدی که امرای دیگر که میل کرده بودند به حضور ایشان در آن حتی مجال سخن نداشتند بلکه جماعت سادات و اهل شیعه که ملازم بندگی حضرت بودند از ایشان خایف بودند و به لطائف الحیل تدبیر چندانکه خواستندی که ایشان را میل بدان طرف پدید کنند، میسرشان نشد و حکم رفت که در تمامت ممالک ایران زمین تغییر کنند خطبه را و نام صحابه ٔ سه گانه رضی اﷲ عنهم از خطبه بیندازند و بر نام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب و حسن و حسین سلام اﷲ علیهم اختصار کنند و تغییر سکه کردند در سنه ٔ تسعو سبعمائة از نام صحابه با نام امیرالمؤمنین و حی علی خیرالعمل در اذان اظهار کردند، و در تمامت ممالک اولجایتو سلطان این معنی منتشر شد، الا در قزوین و مذهب شیعه رونقی و رواجی تمام گرفت و ائمه ٔ آن طایفه را از اطراف طلب داشتند. شیخ جمال الدین حسن بن المطهرالحلی به حضور آمد و او مردی دانشمند متبحر بود از تلامذه ٔ خواجه نصیرالدین ودر علوم معقول و منقول مشهور و یگانه ٔ جهان و تصنیفات بسیار ساخته و چون به حضرت سلطان آمد، دو نسخه بنام پادشاه تصنیف کرده برسم تحفه آورد، یکی «نهج الحق و کشف الغمة و الصدق » در علم کلام ، و «منهاج الکرامة من باب الامامة» در مذهب شیعه ، و این دو کتاب از کتب معظمه ٔ آن طایفه است . چون به حضرت سلطان رسید سلطان او را و پسرش را مولانا فخرالدین محمدبن جمال الدین سنجاری (؟) و غیرهم را اجازت فرمود که به وطن خود رفتند و میان شیخ جمال الدین بن المطهر و مولانا نظام الدین عبدالملک مناظرات بسیار واقع شد و مولانا نظام الدین او را احترام عظیم کردی و در تعظیم او مبالغت نمودی ومباحثات ایشان از جهت استفادت و افادت بودی نه بر طریق جدل و لجاج و عناد و شیخ جمال الدین حسن بن المطهرهرگز بر طریق تعصب بحث نکردی در توقیر و تعظیم صحابه رضوان اﷲ علیهم مبالغت فرمودی و اگر کسی در حق صحابه کلمه ای بد بگفتی ممانعت تمام فرمودی و رنجش کردی وبا سلطان سعید خلوت داشتی ، و پسرش نیز در مجالس حاضر شدی ، و سلطان را بر محبت صحابه و تعظیم ایشان تحریض فرمودی ، و کلماتی را که شیعیان متعصب گویند، بغایت منکر بودی و منع کردی و به انواع عاطفت و مرحمت از ادرارات و مرسومات و مسامحات در ولایت حله مخصوص شد وتا تاریخ سنه ٔ اربع و عشرین و سبعمائة (724 هَ . ق .) در قید حیات بود. و سیدبدرالدین نقیب مشهور طوس باجمعی سادات ملازم سلطان شد و هرچند از سادات بزرگوارچیزی که لایق منصب و شرف ایشان نباشد صادر نشده اما جمعی فتانان اِنارت نائره ٔ فتنه میکردند و مسلمانان را در شهرها زحمت میدادند و اهل سنت و جماعت نیز از این معنی منفعل نشدند و بر اعتقاد پاک و محبت صحابه ٔمصطفی و مودت اهل بیت و تعظیم امیرالمؤمنین علی و فرزندان او صلوات اﷲ و سلامه علیه و علیهم اجمعین الی یوم الدین راسخ میبودند و هرچند از طرفین تعصبها قائم شد و به محاجات و محاکات و غیره رسید اما به جائی نرسید و سلطان سعید از غایت محبت دین اسلام و دوستی محمد رسول اﷲ و اهل بیت او دائماً با علما در مناظره و مباحثه میبود و اهل علم را رونقی تمام و چنان علم دوست بود که بفرمود به استصواب و فکر خواجه رشیدالدین تا مدرسه ای سیاره بساختند از خیمه های کرباس و دائماً با اردو میگردانیدند و در آنجا مدرسی چند تعیین فرمود، چنانکه شیخ جمال الدین حسن بن المطهر و مولانا نظام الدین عبدالملک و مولانا نورالدین تستری و مولانا عضدالدین آوجی و سیدبرهان الدین عبری و قرب صد طالب علم رادر آنجا اثبات کردند و ترتیب مأکول و ملبوس و اولاغ و دیگر مایحتاج ایشان مهیا فرمود تا دایم در بندگی حضرت میباشند و در سلطانیة در ابواب البر مبارک مدرسه ای انشاء فرمود و شانزده مدرس و معبد و دویست طالب علم را اثبات فرمود تا چنان شد که در زمان دولت او روز بازار علم و فضل رواجی تمام یافت و تمامت آن معانی به مساعی جمیله ٔ خواجه رشیدالدین بود که سلطان را در این معنی تحریض فرمودی تا چندان فاضل و عالم در آن زمان مبارک پیدا شدند که به وصف درنگنجد. (حاشیه ٔ صص 48 - 51 از ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو چ بیانی منقول از مجمعالتواریخ نسخه ٔ ملک ج 3 ورق 237).
ترجمه مقاله