ترجمه مقاله

طریدة

لغت‌نامه دهخدا

طریدة. [ طَ دَ ] (ع ص ) شکار رانده شده . || رانده . || (اِ) پاره ای کم عرض از گیاه و زمین . || حریرپاره ٔ دراز. || کاروان شتر. || چوب که بردوک و تیر قمار نهند و تراشند مانند رنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناوه ٔ دوک تراش . ناوک دوک . پیله . || بازیی است که عامه مسه و ضبطه نامند، فاذاوقعت یداللاعب من آخر علی بدنه او رأسه او کتفه ، فهی المسة و اذا وقعت علی رجله فهی الاسن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (اقرب الموارد). || خرقه ٔ تر که بدان تنور پاک کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فرزند دوم . (کشف اللغات ) (مهذب الاسماء). || تنه ٔ درخت کج شده و بی برگ و شاخ مانده ، وآن را عرجون نیز نامند. (کشف اللغات ). || خوشه ٔ خرما. (مهذب الاسماء). رجوع به طرید شود. || در شرح سکندرنامه نوشته : طرید معرب ترید است که بمعنی شور است . || میتواند که طرید بکسر اول و یای مجهول اماله ٔ طراد باشد که بمعنی به یکدیگر حمله آوردن است . کذا فی المنتخب . اگر از معنی اشتراک و تقابل تجرید کرده بمعنی حمله آوردن گویند، مضایقه ندارد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
گیرد به طریده ای حصاری
بخشد به قصیده ای دیاری .

نظامی .


|| تیر و ناوک و گز شکاری . || بمعنی دزد و راهزن و عیار هم آمده است . (برهان ). || نوعی از سلاح :
میبرد به هر طریده جانی
افکند به حمله ای جهانی .

نظامی .


ترجمه مقاله