ترجمه مقاله

طلبیدن

لغت‌نامه دهخدا

طلبیدن . [ طَ ل َ دَ ] (مص جعلی ) مصدر برساخته ای از طلب . دعوت کردن . خواندن . آواز کردن . || خواستن . درخواستن . ابتغاء. جُستن :
سرای و قصر بزرگان طلب تو در دنیا
چو مامه (؟) چند گزینی تو جای ویرانی .

منجیک .


شهریاری که خلافت طلبد زود فتد
از سمنزار به خارستان وز کاخ به کاز.

فرخی .


ای مایه ٔ طربم و آرام روز و شبم
من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی .

عنصری .


طاهر را مثال بود تا مال ضمان گذشته و آنچه اکنون ضمان کرده بودند بطلبد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345). حریص را راحت نیست زیرا که وی چیزی طلبد که شاید که وی را ننهاده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339).
بیچاره زنده ای بود ای خواجه
آنک او ز مردگان طلبد یاری .

ناصرخسرو.


آن می طلبد همی و آن گل
چون تو نه چنین و نه چنانی .

ناصرخسرو.


حجت آری که همی جاه و بزرگی طلبی
کم بر آن سان که همه خلق جهان می طلبد.

ناصرخسرو.


مرا مکان به خراسان زمین به یمگان است
کسی چرا طلبد در سفر خراسان را.

ناصرخسرو.


شادی بطلب که حاصل عمر دمی است .

خیام .


فرمود که مردی هنرمند باید طلبید. (کلیله و دمنه ). ماده گفت جائی باید طلبید. (کلیله و دمنه ). و جباران کامگار در حریم روزگار او امان طلبیدند. (کلیله و دمنه ). زاهد... منزلی دیگر طلبید. (کلیله و دمنه ). زاهد... جائی طلبید که پای افزار گشاید. (کلیله و دمنه ).
زمانه زو طلبد امر و نهی ، نز گردون
کسی طلب نکند کارزرگر از جولاه .

فلکی .


مرد که فردوس دید کی نگرد خاکدان
وانکه به دریا رسید کی طلبد پارگین .

خاقانی .


نتوان طلبید نانهاده .

کمال الدین اسماعیل .


ای نسخه ٔ اسرار الهی که توئی
وی آینه ٔ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی .

مولوی .


مطَلَب گر توانگری خواهی
جز قناعت که دولتی است هنی .

سعدی (گلستان ).


طریق صدق بیاموز و آب صافی دل
براستی طلب آزادگی ز سرو چمن .

حافظ.


معیار دوستان دغل روز حاجت است
قرضی برای تجربه از دوستان طلب .

صائب .


در دم طلبی قدم همی زد
دم می طلبید و دم نمی زد.

ایرج .


- گواهی طلبیدن ؛ گواهی خواستن .
ترجمه مقاله