ترجمه مقاله

طورگ

لغت‌نامه دهخدا

طورگ . [ طُ وُ ] (اِخ ) نام میراسفهسالاری بود ازآن ِ ضحاک . اسدی گوید :
شد آن لشکرگشن پیش طورگ
رمان چون رمه ٔ میش در پیش گرگ .

(لغت نامه ٔ اسدی ).


این تعریف اشتباه است ، چه اسدی در گرشاسبنامه طورک را پسرشیداسب و نواده ٔ جم دانسته و بشرح زندگانی وی پرداخته و شعر فوق نیز از آنجاست و ممکن نیست که یک تن رادر کتابی نواده ٔ جم بداند و هم آن کس را در لغت نامه ٔ خویش اسفهسالار ضحاک معرفی کند و پیداست که این قسمت بعدها بمتن لغت نامه اضافه گشته و از اینکه مؤلف نیز در استشهاد بشعر خویش بلفظ «اسدی گوید» افاده ٔ مقصود کند، الحاقی بودن آن آشکار گردد چه قدما در این گونه موارد با عبارت : «من گویم » از گفته ٔ خویش شاهد آوردندی . نکته ٔ دیگر اینکه ضبط شعر گرشاسب نامه بعنوان شاهد در لغت نامه هر گونه تصور تعدد شخصین را مرتفعمیسازد. باری چنانکه گفتیم طورگ جد سوم گرشاسب و نواده ٔ جمشید و شرح سلسله ٔ نسب بنقل از مجمل التواریخ و القصص چنین است ... فرزند جمشید ثور بود از پریچهره دختر زابل شاه ... و از ثور شیداسب بزاد و طورگ پسر شیداسب بود و شم پسر طورگ و اثرط پسر شم ... پس گرشاسف از اثرط بزاد... در گرشاسبنامه داستان طورگ به اختصار چنین آمده است :
بر اورنگ بنشست شیداسب شاد
به شاهی درِداد و بخشش گشاد
یکی پورش آمد ز تخمی بزرگ
به رسم نیا کرد نامش تورگ .
چو شه سرکش و گرد و دهساله گشت
بزور از نیا وز پدر درگذشت
یلی شد که در خَم ّ خام کمند
گسستی سر زنده پیلان ز بند
کس آهنگ پرتاب او درنیافت
ز گردان کسی گرز او برنتافت
ز بالای مه نیزه بفراشتی
ز پهنای کُه خشت بگذاشتی ...
پدرْش از پی کینه روزی پگاه
همی خواست بردن بکابل سپاه
چو دید او گرفت آرزو ساختن
که من با تو آیم بکین تاختن
پدر گفت کاین رای پدرام نیست
تو خردی تو را رزم هنگام نیست
هنوزت نگشته ست گهواره تنگ
چگونه کشی از بر باره تنگ ...
پرآژنگ رخ داد پاسخ تورگ
که گر کوچکم هست کارم بزرگ ...
اگر کوچکم کار مردان کنم
ببینی چو آهنگ میدان کنم
مر آن گرگ را مرگ به از رمه
که بی خورد ماند میان رمه ...
پدر شادمان شد گرفتش به بر
زره خواست با تَرک و رویین سپر...
درفشی ز شیر سیه پیکرش
همائی ز یاقوت و زر بر سرش
بدو داد و کردش سپهدار نو
بخواهید گفت اسب سالار نو
غو کوس بر چرخ مه برکشید
به پیکار دشمن سپه برکشید
وز آن روی کابل شه از مرغ و مای
جهان کرد پر گرد رزم آزمای
بُد او را یکی پور نامش سرند
که زخمش ز پولاد کردی پرند
درفش و سپه دادش و پیل و ساز
فرستادش ازبهر کین پیش باز
دو لشکر چو در هم رسیدند تنگ
رده برکشیدند و برخاست جنگ ...
چو شد سخت بر مرد پیکار کار
روان گشت از تیغ چون نار نار
به پیش پدر شد تورگ دلیر
بپرسید کای بر هنر گشته چیر
سرند از میان سران سپاه
کجا جای دارد بدین رزمگاه
کدامست از جنگیان چپ وراست
سلیحش چه چیز و درفشش کجاست
که گر هست بر زین کُه ِ کینه کش
هم اکنون کشان آرمش زیر کش
بدو گفت آنک بقلب اندرون
ستاده ست و برکتف رومی ستون ...
دلاور ز گفت ِ پدر چون هزبر
برآهیخت گلرنگ تازنده ببر
چنان تاخت ارغون پولادسم
که در گنبد از گرد شه ماه گم ...
بهر جمله خیلی فکندی نگون
بهر زخم جوئی براندی ز خون ...
شد آن لشکر گشن پیش تورگ
رمان چون رمه ٔ میش در پیش گرگ ...
سرند از کران دید دیوی بجوش
بزیر اژدهائی پلنگینه پوش
ز آسیبش افتاده بر پیل پیل
سواران رمان گشته بر میل میل
برانگیخت که پیکر بادپای
بگرز گران اندر آمد ز جای
چنان زَدْش بر تَرک گرز ای شگفت
که گرزش ز ترک آتش اندرگرفت
تورگ دلاور نشد هیچ کند
عقاب نبردی برانگیخت تند
بیاویخت از بارویش گرز جنگ
بزد بر کمربندش از باد چنگ
ز زین بر ربود و همی تاختش
به پیش پدر برد و بنداختش
چنین گفت کاین هدیه ٔ کابلی
نگه دار ار این کودک زابلی ...
سپه چون سپهبد نگون یافتند
هزیمت سوی راه بشتافتند...
تورگ و دلیران زابل به دم
برفتند چندانکه سود اسب سم ...
چو پیروز گشتند از آن رزمگاه
سوی زابل اندر گرفتند راه ...
چو بگذشت ازین کار یک چند گاه
به شیداسب بر تیره شد هور و ماه
گرفت از پسش پادشاهی تورگ
سرافراز شد بر شهان بزرگ
یکی پورش آمد بخوبی چو جم
نهاد آن دلارای را نام شم
زشم زآن سپس اسرت آمد پدید
وزین هر دو شاهی به اسرت رسید...
چو بختش به هرکار منشور داد
سپهرش یکی نامور پور داد
بدان پورش آرام بفزود و کام
گرانمایه را کرد گرشاسب نام .
ترجمه مقاله