ترجمه مقاله

طیران

لغت‌نامه دهخدا

طیران . [ طَ ی َ / طَ / طِ ] (ع مص ) پریدن . (منتهی الارب ). پرواز کردن . || شتافتن . (زوزنی ). پرش . پرواز. طیران (بسکون یاء نیز آمده ، مگر اصل اول است ). (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و با لفظ کردن مستعمل است . (آنندراج ) :
این کبوتر که نیارد زبر کعبه پرید
طیرانش نه ببالا که بپهنا بینند.

خاقانی .


طیران مرغ دیدی تو ز پای بند غفلت
بدرآی تا ببینی طیران آدمیت .

(گلستان ).


چهارم خوش آوازی که بحنجره ٔ داودی آب از جریان و مرغ از طیران بازدارد. (گلستان ).
از گلیم خویش نگذارد برون پا مرد عشق
دل کند هرچند طیران در فضای خود بود.

ملا قاسم مشهدی .


با والد ماجدم بسی سال
کردی طیران به یک پر و بال .

درویش واله هروی (در مدح میر حسن اوبهی ).


|| دراز گردیدن چیزی . (آنندراج ).
ترجمه مقاله