عاشقی
لغتنامه دهخدا
عاشقی . [ ش ِ ] (حامص ) عمل عاشق . شیفتگی . دلدادگی . عشق ورزیدن :
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل .
ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست
که چشم شوخ من ازعاشقی حذر گیرد.
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ٔ رندان بلاکش باشد.
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل .
مولوی .
ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست
که چشم شوخ من ازعاشقی حذر گیرد.
سعدی .
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ٔ رندان بلاکش باشد.
حافظ.