عاشق شدن
لغتنامه دهخدا
عاشق شدن . [ ش ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )شیفته شدن . دوستی شدید به کسی یا چیزی :
خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود
مگرش هیچ نباشدکه خریدار تو نیست .
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
هرکه عاشق شد از او حکم سلامت برخاست .
خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود
مگرش هیچ نباشدکه خریدار تو نیست .
سعدی .
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
هرکه عاشق شد از او حکم سلامت برخاست .
سعدی .