ترجمه مقاله

عاقلة

لغت‌نامه دهخدا

عاقلة. [ ق ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث عاقل . ج ، عاقلات و عَواقل . رجوع به عاقل شود. || زن مشاطه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || عاقلة الرجل ؛ خویشان و نزدیکان مرد کشنده ٔ غیر مکلف (بخاطر سفاهت یا عدم بلوغ و غیره ) که دیت بر ایشان قسمت کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء) :
خون بهای جرم نفس قاتله
هست بر حملش دیت برعاقله .

مولوی .


|| در تداول عامه عاقله زن زنی است نه پیر و نه جوان بل میان سال . || قوه ٔ عاقله ؛ قوتی است از قوای نفس ناطقه که قوت ملکیه نیز گویند و گاه بر نفس ناطقه نیز اطلاق شود. چنانکه در شرح هدایة الحکمه در فصل حیوان است که : و قوای دراکه عبارت از نفس و آلات نفس است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). شیخ الرئیس آرد: و هر نفس انسانی را قوتی هست و آن عقل نظری است و این قوت در اول کار عقل هیولائی است و او عقلی است به قوت نه به فعل یعنی که صورت معقولات در نفس به قوت است نه به فعل پس هر آینه حاجت باشد به چیزی تا این صورت را از حد قوت به حد فعل آرد و آن چیز همچنین اگر بقوت باشد بضرورت او را حاجت باشد نیز به چیزی دیگر که در او صور معقولات به فعل باشد پس نفس مردم چون از قوت به فعل آید در او صور معقولات به چیزی آید که وی عقل باشد به فعل و صور معقولات در او موجود باشد و این جوهری است که وی را عقل فعال خوانند. (رساله ٔ نفس صص 64 - 65) :
گفتم مقام عاقله نفس است بیگمان
گفتا مقام نفس حیات است بی مگر.

ناصرخسرو.


چون عقل و جان عزیز و غریب است لاجرم
جاندار عقل و عاقله ٔ جان شناسمش .

خاقانی .


بجان عاقله ٔ کائنات یعنی تو
که کائنات قشورست و حضرت تو لباب .

خاقانی .


ترجمه مقاله