عبس
لغتنامه دهخدا
عبس . [ ع َ ب َ ] (ع اِمص ) ترشرویی . (غیاث اللغات از لطائف و منتخب ) :
گر جان شیرین خواهد از تو سائلی
هرگز اندر چهره ٔ شیرین تو ناید عبس .
زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس
دایم این ضحاک و آن اندر عبس .
گر جان شیرین خواهد از تو سائلی
هرگز اندر چهره ٔ شیرین تو ناید عبس .
سوزنی .
زشت آن زشت است و خوب آن خوب و بس
دایم این ضحاک و آن اندر عبس .
(مثنوی ).