عثار
لغتنامه دهخدا
عثار. [ ع ِ ] (ع اِمص ) بدی . (اقرب الموارد). || (ص ) ناخوش آیند. (اقرب الموارد). || (مص ) شکوخیدن . بسردرافتادن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) :
ماه چون شد بدر آمد بی عثار
شاه پیلان شب به سوی چشمه سار.
هر که آخربین تر از مسعودوار
نَبْوَدَش هر دم بره رفتن عثار.
هر قدم من از سر بینش نهم
از عثار و اوفتادن وارهم .
|| به روی درافتادن و خوار گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ماه چون شد بدر آمد بی عثار
شاه پیلان شب به سوی چشمه سار.
مولوی .
هر که آخربین تر از مسعودوار
نَبْوَدَش هر دم بره رفتن عثار.
مولوی .
هر قدم من از سر بینش نهم
از عثار و اوفتادن وارهم .
مولوی .
|| به روی درافتادن و خوار گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).