ترجمه مقاله

عدیل

لغت‌نامه دهخدا

عدیل . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) مثل . مانند. همتا. همانند. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). ج ، عُدَلا. || هم کجاوه . (از اقرب الموارد). دو کس که هر دو جانب یک کجاوه نشینند هر یکی مر دیگری را عدیل باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || برابر در قدر و مرتبت . (غیاث اللغات ). || هم شأن . هم رتبه . رقیب :
خرد و جهل کی شوند عدیل
برز را نیست آشنا ردّاس .

ناصرخسرو.


بارت ز خرد باید و طاعت به سوی آنک
او را نه عدیل است و نه فرزند و نه یار است .

ناصرخسرو.


تا دهک راه سخت شوریده ست
جفت عقل تو و عدیل هنر.

مسعودسعد.


|| هم وزن . عدیلک هو الذی یعادلک فی الوزن والقدر. (قطرالمحیط). هم سنگ . ج ، عُدلاء. || همسر. (منتهی الارب ) :
نیم روز اندر بهشت آدم عدیل ملک بود
هفتصد سال از جگر خون راند، بر سنگ و گیا.

سنایی .


|| شوهران دو خواهر.
ترجمه مقاله