ترجمه مقاله

عرمض

لغت‌نامه دهخدا

عرمض . [ ع َ م َ ] (ع اِ) درخت با خار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درخت خرد کنار و پیلو. و هر درخت که گاهی کلان نگردد. (منتهی الارب ). خرد و کوچک از سدر و اراک ، و گویند خرد و کوچک هر درختی که هرگز بزرگ نشود. (از اقرب الموارد). نوعی از درخت کنار است و آن را خارها مانند قلاب و منقار مرغان می باشد و هرگز بار و میوه ندهد. (برهان قاطع). نوعی از سدر بری است که به فارسی کنار بری نامند، و اراک کوچک را دانسته اند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اسم درخت سدر بری است . (مخزن الادویه ). صنفی از سدر که بلند نشود و برگهای آن مجعد است و خارش مانند نوک مرغان باشد. و یا اراک خرد و صغار اندک . (یادداشت مرحوم دهخدا). || عضاه خرد و صغار عضاه . (از یادداشت مرحوم دهخدا). از درختان عضاه است . (از اقرب الموارد). عِرمِض . رجوع به عِرْمِض شود. || حب الغار. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویه ). || چغزلاوه . (منتهی الارب ). طحلب ، و واحد آن عرمضة است . (از اقرب الموارد). جامه ٔ غوک را گویند و آن چیزی باشد سبز که در روی آبهای ایستاده بهم رسد و طحلب سبزی است که در زیر آب می باشد و بالای آب می آید. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). غلفق سبز که روی آب پوشد، آنگاه که در اطراف و کناره های آب باشد آن را طحلب نامند. (یادداشت مرحوم دهخدا). خزه . طحلب . گاو آب . غوک جامه . ثورالماء. جل وزق . جامه ٔ غوک . خبزالضفادع . هنمد. سیرند. فرزد. چم . سرید. جلبک . چغربازه . چغروازه . برغمه . بزغسمه .
ترجمه مقاله