ترجمه مقاله

عرن

لغت‌نامه دهخدا

عرن . [ ع َ رَ ] (ع اِ) آب بسیار. (منتهی الارب ). غَمَر. (اقرب الموارد). || بوی طبیخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عِرن . رجوع به عِرن شود. || دود. (منتهی الارب ). دخان . (اقرب الموارد). || درختی است که بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب ). درختی است به وسیله ٔ آن دباغی کنند. (از اقرب الموارد). || گوشت پخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ریش گردن ستور. (منتهی الارب ). «عران » که مرضی است . (از اقرب الموارد). رجوع به عِران شود. || بیماریی است که در پایین پای ستور برآیدو موی برافکند. یا کفتگی دست و پای ستور. یا درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا گردد. (منتهی الارب ). شقاق ، و آن ترکیدگی دست و پای آدمی و اسب و حیوانات دیگر است . (از برهان ). عِران ، و آن مرضی است که انتهای پای ستور را فرامیگیرد و وی را از بین می برد؛ و گویند تشقق و شکافتگی است در دستها و پاهای ستور؛ و گویند آن سختی و ضخامتی است که در بندگاه پای اسب پدیدار گردد. (از اقرب الموارد). عُرنة. (منتهی الارب ). رجوع به عُرنة و نیز به عَرن شود :
دست را چون مرکب تیغ و قلم کردی مدار
نیست غم گر مرکب تن لنگ باشد یا عرن .

ناصرخسرو.


ترجمه مقاله