ترجمه مقاله

عریان کردن

لغت‌نامه دهخدا

عریان کردن . [ ع ُرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برهنه کردن . عاری کردن . لخت کردن . مکشوف کردن . دور کردن پوشش از... :
بخواب ماند نوک سنان او گر خواب
چو در تن آید تن را ز جان کند عریان .

فرخی .


گر در لباس جهل دلم خفته بود
اکنون از آن لباسش عریان کنم .

ناصرخسرو.


که را عقل از فضایل خلعت دینی بپوشاند
نتاند کرد ازین خلعت هگرز این دیو عریانش .

ناصرخسرو.


سنگ بر قندیل ما زد تا بهنگام صلاح
جان ما را از خرد عریان مادرزاد کرد.

سنائی .


و رجوع به عریان شود.
ترجمه مقاله