ترجمه مقاله

عریف

لغت‌نامه دهخدا

عریف . [ ع َ ] (ع ص ) دانا و شناسنده . (منتهی الارب ). عالم به چیزی . (از اقرب الموارد). || آنکه بشناسد یاران خود را. (منتهی الارب ). کسی که اصحاب و یاران خود را بشناسد. (از اقرب الموارد). || کارگزار قوم ، و آن پایین تر از رئیس است . و یا رئیس قوم ، زیرا بدان شناخته شده است . و در حدیث «العرفاء فی النار» منظور عرفا و رؤسائی است که قصور می کنند و آنچه جایزنباشد مرتکب می شوند. (از منتهی الارب ). مهتر مردمان .(زمخشری ). قیم و کارگزار کارهای قوم که در آن امر مشهورشده و شناخته باشد. و گویند بمعنی نقیب است که آن پایین تر از رئیس باشد. و گویند عریف رئیس است بر نُفَیر، و منکب رئیس پنج عریف است ، آنگاه امیر است که بالاتر از همه ٔ اینها باشد. و از آن جمله است عریف در مکتبها، و او پسری است که مراقبت سایر بچه های مکتب را بعهده دارد. (از اقرب الموارد). ج ، عُرفاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : فقال یا فلان لسنا نأکل من طعامک فانک عریف تأکل السحت . (الکنی للدولابی ). دیگر آنکه ما را عریف کرده آید که ودیعتی از اینجانب یا نامزد یکی از فرزندان سلطان شود. (تاریخ بیهقی ص 518). عَرافة؛ عریف گردیدن . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله