عزیز شدن
لغت‌نامه دهخدا
عزیز شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرامی شدن . ارجمندشدن . اعتزاز. تعزّز. عِزّ. عزازة. عزة :
تا شوی از جمله ٔ عالم عزیز
جهد تو می بایدو توفیق نیز.
تو آنگه شوی پیش مردم عزیز
که مر خویشتن را نگیری به چیز.
مرا قبول شما نام در جهان رفته ست
مرا به صاحب دیوان عزیز شد دیوان .
- امثال :
میخواهی عزیز شوی ، یا دور شو یا کور شو . (امثال و حکم دهخدا).
|| گرانبها شدن . گران شدن : نرخها عزیزشد یک من گندم به هشت درم . (تاریخ سیستان ). در این سال بود که نرخها عزیز شد، من گندم به دویست درم نقدشد و جو به صدوهشتاد درم ... همچنان غله عزیز میشد تا منی گندم در ناحیه ٔ سیستان به هزارودویست درم رسمی شد. (تاریخ سیستان ).
تا شوی از جمله ٔ عالم عزیز
جهد تو می بایدو توفیق نیز.
نظامی .
تو آنگه شوی پیش مردم عزیز
که مر خویشتن را نگیری به چیز.
سعدی .
مرا قبول شما نام در جهان رفته ست
مرا به صاحب دیوان عزیز شد دیوان .
سعدی .
- امثال :
میخواهی عزیز شوی ، یا دور شو یا کور شو . (امثال و حکم دهخدا).
|| گرانبها شدن . گران شدن : نرخها عزیزشد یک من گندم به هشت درم . (تاریخ سیستان ). در این سال بود که نرخها عزیز شد، من گندم به دویست درم نقدشد و جو به صدوهشتاد درم ... همچنان غله عزیز میشد تا منی گندم در ناحیه ٔ سیستان به هزارودویست درم رسمی شد. (تاریخ سیستان ).
