ترجمه مقاله

عسلج

لغت‌نامه دهخدا

عسلج . [ ع ُ ل ُ ] (ع ص ) قَوام عسلج ؛ قد نازک و نرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شباب عسلج ؛ جوان تمام و کامل . (از اقرب الموارد). || (اِ) شاخ نرم و خمیده و سبز و آنچه نخستین برآید. (منتهی الارب ). آنچه نرم و سبز باشد از شاخه های درخت و رَز و آنچه ابتدا روئیده باشد، و گویندآن گیاهی است بر ساحل رودها که از شدت نرمی خمیده میگردد. (از اقرب الموارد). شاخ سبز و نرم و خمنده . ترکه . شولان . (یادداشت مرحوم دهخدا). عِسلاج . عُسلوج . عُسلوجة. ج ، عَسالج ، عَسالیج . (از اقرب الموارد). || اسم مصری بیخ عرطنیثا است ، و صنف اخیر بخور مریم را نیز نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). صنف اخیر بخور مریم . (از فهرست مخزن الادویة). سلعی . کف الاسد.
ترجمه مقاله