ترجمه مقاله

عسم

لغت‌نامه دهخدا

عسم . [ ع َ ] (ع مص ) طمع کردن و آز داشتن . و گویند: هذا الامر لایعسم فیه ؛ یعنی در غلبه کردن و چیره شدن بر این امر طمعی نیست .(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ورزیدن . (از منتهی الارب ). جمع کردن و کسب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ورزیدن و کسب کردن . (ناظم الاطباء). کسب کردن . (از اقرب الموارد). عُسوم . و رجوع به عسوم شود. || اشک افکندن و فروخوابیدن چشم ، یابر هم نشستن پلک . (منتهی الارب ): عسمت عینه ؛ چشم او اشک ریخت ، و گویند بر هم گذاشته شد، و گویند پلکهای آن بر یکدیگر فروافتاد. (از اقرب الموارد). || کوشش کردن در کار. (از منتهی الارب ): عسم فی الامر؛ در آن کار کوشید و خود را بر آن واداشت . (از اقرب الموارد). || بی باکانه در آمدن در قوم و آمیختن با آنها، عام است از جنگ و غیر آن . (از منتهی الارب ): عسم الرجل بنفسه وسط القوم ؛ آن شخص وارد آن قوم شد بطوری که با آنان درآمیخت بدون توجه و اهمیت ،در جنگ یا غیر جنگ . (از اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ عَسمة. (منتهی الارب ). رجوع به عسمة شود.
ترجمه مقاله