عصیان کردن
لغتنامه دهخدا
عصیان کردن . [ ع ِص ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) طغیان کردن . سرکشی کردن . عصیان ورزیدن . عاصی شدن :
خویشتن را چون فریبی چون نپرهیزی ز دیو
چون نهی چون خود کنی عصیان بهانه برقضا.
بسا شها که بگشت او ز دوستی ّ ملک
بسا امیر که با رای شاه عصیان کرد.
خویشتن را چون فریبی چون نپرهیزی ز دیو
چون نهی چون خود کنی عصیان بهانه برقضا.
ناصرخسرو.
بسا شها که بگشت او ز دوستی ّ ملک
بسا امیر که با رای شاه عصیان کرد.
مسعودسعد.