ترجمه مقاله

عقل داشتن

لغت‌نامه دهخدا

عقل داشتن . [ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) خردمند بودن . بهوش بودن . عاقل بودن :
تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق
جایی دلم برفت که حیران شود عقول .

سعدی .


یکی گفت هیچ این پسر عقل و هوش
ندارد، بمالش به تعلیم گوش .

سعدی .


متحیر نه در جمال توام
عقل دارم بقدر خود قدری .

سعدی .


ترجمه مقاله