ترجمه مقاله

عقیلة

لغت‌نامه دهخدا

عقیلة. [ ع َ ل َ ] (ع ص ) مؤنث عَقیل . رجوع به عقیل شود. || زن کریمه ٔ مخدره ٔ گرامی قبیله . (منتهی الارب ). کریمه ٔ مخدره . (اقرب الموارد) : در عهد ایلک خان عقیله ای از مخدرات اولاد او از بهر امیر جلیل ابوسعید مسعود نامزدکرده بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 395). || مهتر قوم . || شتر گرامی . || گرامی از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چیزی گرامی . (دهار). بهترین هر چیز و برگزیده ترین . (غیاث اللغات ). ج ، عَقائل . (اقرب الموارد) :
گرد دیوانگان عشق مگرد
که به عقل عقیله مشهوری .

حافظ.


- عقیلةالبحر ؛ در و مروارید. (از اقرب الموارد).
|| (اِ) در تداول امروزین عرب زبانان ، همسر و زوجه ٔ شخص . || تعهد و پیمان . (فرهنگ فارسی معین ). || پای بند و رسن . (غیاث اللغات ). ریسمانی که بدان ساق و وظیف شتر را بندند. || مایه ٔ گرفتاری . (فرهنگ فارسی معین ) : سلطان ماضی مردی بود مستبدرای خویش ، و آن خطا بکرد و چندان عقیله پیدا آمد تا ایشان را قفا بدریدند. (تاریخ بیهقی ص 267).
با بهان رای زن ز بهر بهی
کز دو عقل از عقیله ای برهی .

سنائی .


قدم صدق یافت نقل از وی
وز عقیله برست عقل از وی .

سنائی .


دین حق را بحق توئی برهان
مر مرا زین عقیله ها برهان .

سنائی .


در هفت دوزخ از چه کنی چارمیخشان
ویل لهم عقیله ٔ من بس عقابشان .

خاقانی .


در علقه ٔ آن اعلاق و عقیله ٔ آن عقایل فرومانده بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 264).
چون که عقل تو عقیله ٔ مردم است
آن نه عقل است آن که مار و کژدم است .

مولوی .


ترجمه مقاله