ترجمه مقاله

علک

لغت‌نامه دهخدا

علک . [ ع ِ ] (ع اِ) هر صمغی را گویند که آن را توان خایید، و بهترین وی علک رومی است که مصطکی باشد. (برهان ). هر صمغی که خاییده شود و سیلان نکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی است که قابل مضغ باشد و از هم نپاشد، مانند سقز و مصطکی . (مخزن الادویه ). صمغ صنوبر و ارزة و پسته و سرو و ینبوت و بطم . (منتهی الارب ). ج ، أعلاک ، و عُلوک :
صفرای مرا سود ندارد نلکا
درد سر من کجا نشاند علکا.

ابوالمؤید بلخی .


آبم که مرا هر خسی بیابد
علکم که مرا هر کسی بخاید.

مسعودسعد.


در میان خلایق چو علک ، خاییده ٔ دهان ملامت شویم . (جهانگشای جوینی ).
ترجمه مقاله