عمرة
لغتنامه دهخدا
عمرة. [ ع ُ رَ ] (ع اِ) عمره . یکی از ارکان حج ، و آن از «اعتمار» مشتق شده است بمعنی زیارت کردن یا قصد مکانی آباد کردن . و در شرع آن را «حج اصغر» نیز گویند و آن را چهار عمل است : احرام ، طواف ، سعی بین صفا و مروه ، حلق . ج ، عُمَر، عُمُرات . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) :
آمده سوی مکه از عرفات
زده لبیک عمره از تعظیم .
یافته حج و عمره کرده تمام
بازگشته بسوی خانه سلیم .
خدمت بارگاه مجلس او
عمره و مروه و صفا باشی .
پس چرا اندرو مرا نبود
حج مقبول و عمره ٔ مبرور.
بزمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
بعمره و حجر و مروه و صفا و منی .
گر حج و عمره کرده اند از در کعبه رهروان
ما حج و عمره میکنیم از درخسرو سری .
گر بخت باز بر در کعبه رسانَدَم
کاحرام حج و عمره مثنّی ̍ برآورم .
پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده
هم بر آن آیین که حج را ساز و سامان دیده اند.
استمتاع ؛ عمره گزاردن با حج . تمتع؛ عمره با حج آوردن . (از منتهی الارب ). || زفاف مرد با زن در خانه ٔ خود زن . و اگر مرد زن را بخانه ٔ خود آورد و زفاف کند، آن را عرس گویند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
آمده سوی مکه از عرفات
زده لبیک عمره از تعظیم .
ناصرخسرو.
یافته حج و عمره کرده تمام
بازگشته بسوی خانه سلیم .
ناصرخسرو.
خدمت بارگاه مجلس او
عمره و مروه و صفا باشی .
مسعودسعد.
پس چرا اندرو مرا نبود
حج مقبول و عمره ٔ مبرور.
مسعودسعد.
بزمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
بعمره و حجر و مروه و صفا و منی .
ادیب صابر.
گر حج و عمره کرده اند از در کعبه رهروان
ما حج و عمره میکنیم از درخسرو سری .
خاقانی .
گر بخت باز بر در کعبه رسانَدَم
کاحرام حج و عمره مثنّی ̍ برآورم .
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 251).
پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده
هم بر آن آیین که حج را ساز و سامان دیده اند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 101).
استمتاع ؛ عمره گزاردن با حج . تمتع؛ عمره با حج آوردن . (از منتهی الارب ). || زفاف مرد با زن در خانه ٔ خود زن . و اگر مرد زن را بخانه ٔ خود آورد و زفاف کند، آن را عرس گویند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).