ترجمه مقاله

عمل دار

لغت‌نامه دهخدا

عمل دار. [ ع َ م َ ] (نف مرکب ) عامل و متصدی . (آنندراج ). تحصیلدار و خراجدار و کسی که مالیات را جمعمی کند و مأمور دیوانی . (ناظم الاطباء) :
وین فلک گرچه بد عمل داریست
هم به نیکی حساب من رانده ست .

خاقانی .


ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش
سپهر گفت که من کهترین عملدارم .

خاقانی .


عمل داران برابر می دویدند
زر و دیبا بخدمت می کشیدند.

نظامی .


عمل داران چو خود را ساز بینند
به معزولان از این به بازبینند.

نظامی .


عمل خانه ٔ دل بفرمان توست
زبان خود عملدار دیوان توست .

نظامی .


|| شحنه . (زمخشری ).
ترجمه مقاله