ترجمه مقاله

عمود

لغت‌نامه دهخدا

عمود. [ ع َ ] (ع اِ) ستون خانه . (منتهی الارب ). آنچه از قبیل خانه بر آن استوار گردد. تیرآهن . (از اقرب الموارد). ج ، آعمِدة، عَمَد، عُمُد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
زده بر سرکوه چار از عمود
سرش تا به ابر اندر از چوب عود
بدان هر عمود آشیانی بزرگ
نشسته بر او سبز مرغی سترگ .

فردوسی .


زمینش همه صندل و چوب عود
ز جزع و ز پیروزه او را عمود.

فردوسی .


شهرکی ساخت بنیاد آن از سنگ و ارزیز و عمودهای آهن . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 96). || چوب خیمه . (ناظم الاطباء). || مهتر. (منتهی الارب ). سید وسرور. (از اقرب الموارد). پیشوای قوم . || خط پشت شمشیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پیغام کننده ٔ لشکر. (منتهی الارب ). رسیل لشکر. (از اقرب الموارد). || آنکه در جنگ موافقت او کنند. (منتهی الارب ). || رگی است درشکم از استخوان دامن سینه تا قریب ناف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رگی که ممتد میگردد از استخوان قص تا نزدیک ناف . (ناظم الاطباء). || رگی که به جگر آب میرساند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || معظم و قوام گوش . (منتهی الارب ).معظم گوش . (از اقرب الموارد). || مرد سخت غمناک . (منتهی الارب ). شخصی که بشدت غمناک باشد. (ازاقرب الموارد). || هر دو پای شترمرغ . || چوب ایستاده که بر آن چرخ چاه گذارند. || عمودالبطن ؛ پشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): ضربه علی عمود بطنه ؛ بر پشت او زد. (از اقرب الموارد). || عمودالسَّحْر ؛ رگ دل . (منتهی الارب ). رگی است در قلب که هرگاه قطع شود باعث مرگ شخص می گردد. وَتین . (از اقرب الموارد). || استقاموا علی عمود رأیهم ؛ ثابت ماندند بر رأی و طوری که تکیه داشتند بر آن .(از منتهی الارب ). بر رأی خود پابرجا ماندند، چنانکه بر آن اعتماد داشته باشند. (از اقرب الموارد). || عمودالصبح ؛ روشنی صبح : سطع عمودالصبح (منتهی الارب )؛ روشنی صبح طلوع کرد. رجوع به عمود صبح شود. || عموداللسان ؛ میانه ٔ زبان در طول . (ازتاج العروس ). || آلت تناسل . (ناظم الاطباء) :
عمود رخش را سازند قبله
نهندآنگاه تهمت بر تهمتن .

خاقانی .


|| گرز. (ناظم الاطباء) :
به تیغ و عمود و به گرز گران
چنان چون بود رسم گنداوران .

فردوسی .


طبقهای زرین پر از مشک و عود
دو نعلین زرین و جفتی عمود.

فردوسی .


چو گیو اندر آن زخم او بنگرید
عمودی گران از میان برکشید.

فردوسی .


بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش
شگفت نیست از او گر شکمش کاواک است .

لبیبی .


چون زند بر مهره ٔ شیران دبوس شصت من
چون زند بر گردن گُردان عمود گاوسار.

منوچهری .


همه ٔ غلامان سرایی جمله با تیر و کمان و عمودهای زر و سیم پیاده در پیش برفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282). امیر دریازید و عمود بیست منی بر سینه زد. (تاریخ بیهقی ص 112). غلامی سیصد از خاصگان ... ایستادند با جامه های فاخر و کمرهای زر و عمودهای زرین . (تاریخ بیهقی ص 290). عمودی بر سر او زد و بر جای بکشت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 46).
جایی که عمود و خنجر آمد
آنجا چه نفس توان برآورد.

خاقانی .


ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو
عمودها همه افراشتند در کرو فر.

نظام قاری (ص 17).


|| شاهین ترازو. (ناظم الاطباء) :
مرغ از چه زد شناعت بر صبح راست خانه
کو در عمود سیمین دارد ترازوی زر.

خاقانی .


|| خط و یا سطحی که چون مستقیماً بر خط و یا سطح دیگری فرودآید، تشکیل دو زاویه ٔ قائمه در طرفین خود بدهد. (از ناظم الاطباء).
- عمود شدن بر؛ بطور عمود فرودآمدن .
- عمود کردن بر ؛ بطور عمود فرودآوردن .
|| شعبه ٔ اصلی رود، چون عمود نیل و عمود دجله . (از یادداشت مرحوم دهخدا). رود طبیعی که از او شاخه های بسیار بردارند و او همی رود تا به دریا یا بطیحه ای رسد، عمود رود است ، چون فرات . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 38) :
کشیده عمود آن شتابنده رود
از آن کوه میناوش آمد فرود.

نظامی .


ترجمه مقاله