عیبگو
لغتنامه دهخدا
عیبگو. [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب گوی . عیب گوینده . بدگوی . (ناظم الاطباء). عیب شمارنده :
عیب مردم فاش کردن بدترین عیبهاست
عیبگو اول کند بی پرده عیب خویش را.
و رجوع به عیبگوی شود.
عیب مردم فاش کردن بدترین عیبهاست
عیبگو اول کند بی پرده عیب خویش را.
آزاد.
و رجوع به عیبگوی شود.