ترجمه مقاله

عیب کردن

لغت‌نامه دهخدا

عیب کردن . [ ع َ / ع ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ظاهر کردن خطا و قصور و گناه کسی . (ناظم الاطباء). به بدی و نقص منسوب داشتن . عیب شمردن . آهو خواستن . نکوهیدن . سرزنش کردن : هرکه خواند دانم که عیب نکند به آوردن این حکایت . (تاریخ بیهقی ص 341). مردمان را عیب مکنید که هیچکس بی عیب نیست . (تاریخ بیهقی ص 339).
ما را که کند عیب چو گوییم که رهبر
در دین حق از عترت پیغمبرمااند.

ناصرخسرو.


تا همچو عمرو و زید مرا کور بود دل
عیبم نکردهیچکسی هر کجا شدم .

ناصرخسرو.


عیبم همی کنید بدانچه م بدوست فخر
فخرم بدانکه شیعت آل عبا شدم .

ناصرخسرو.


گر به رنگ جامه عیبت کرد جاهل باک نیست
تابش مه را ز بانگ سگ کجا خیزد زیان ؟

خاقانی .


عیب شهری چرا کنی به دو حرف
کَاوّل شرع و آخر بشر است .

خاقانی .


مرا به گفتن بسیار عیب نتوان کرد
کسی چه عیب کند مشک را به غمازی ؟

ظهیر.


عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر
کدام عیب که سعدی چنین هنر دارد.

سعدی .


که عیبم کند در تولای دوست
که من راضیم کشته در پای دوست .

سعدی .


عیب کنندم که چند در پی خوبان روی
چون نرود بنده وار هرکه برندش اسیر.

سعدی .


حکمت نیک و بد چو در غیب است
عیب کردن ز زیرکان عیب است .

اوحدی .


دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری میجویم .

حافظ.


ناموس عشق و رونق عشاق می برند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند.

حافظ (از آنندراج ).


|| در تداول عامه ، نقصان یافتن . به زیان رفتن . زیان دیدن . به زیان شدن . تباه شدن . مثلاً گویند: مطمئن باشید پول شما نزد فلان عیب نمی کند. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله