عیب آوردن
لغتنامه دهخدا
عیب آوردن . [ ع َ / ع ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) ظاهر کردن عیب . (آنندراج ). عیب گرفتن . آهو متوجه ساختن :
تو عیب کسان هیچگونه مجوی
که عیب آورد بر تو بر عیبگوی .
تو این آب روشن مگردان سیاه
که عیب آورد بر تو بر عیب خواه .
همی داستان را سخن پرورند
نباید که بر نامه عیب آورند.
چنان زی که از رشک نَبْوی به درد
که عیب آورد عیب جوینده مرد.
چه هر دو تهی می برآیند از آب
چه عیب آورد مر سبد را سبد.
تو عیب کسان هیچگونه مجوی
که عیب آورد بر تو بر عیبگوی .
فردوسی .
تو این آب روشن مگردان سیاه
که عیب آورد بر تو بر عیب خواه .
فردوسی .
همی داستان را سخن پرورند
نباید که بر نامه عیب آورند.
فردوسی .
چنان زی که از رشک نَبْوی به درد
که عیب آورد عیب جوینده مرد.
اسدی .
چه هر دو تهی می برآیند از آب
چه عیب آورد مر سبد را سبد.
ناصرخسرو.