ترجمه مقاله

عیر

لغت‌نامه دهخدا

عیر. [ ع َ ] (ع اِ) خر، اهلی باشد یا وحشی ، و اکثر گورخر و خر وحشی را به کار برند. و مؤنث آن «عیرة» باشد. ج ، أعیار، عیار، عُیور، عُیورة. جج ، عیارات (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)، مَعیوراء. مَعیوری ̍ اسم جمع آن است . (از اقرب الموارد).
- امثال :
اًن ذهب العیر فعیر فی الرباط ؛ اگر یک گورخر برود، گور دیگری در بند است . مثل است در مورد خرسند بودن به حال موجود و فراموش کردن گذشته . (از اقرب الموارد).
عیر بعیر و زیادة عشرة؛ یک گورخر به یک گورخر و افزونی آن ده است . مثلی است در میان اهل شام بدان سبب که چون یکی از خلفای بنی امیه درمیگذشت جانشین وی ده درهم بر ارزاق اهل شام می افزود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
هو کجوف عیر ؛ او مانند جوف گورخر است ، یعنی در او چیزی نیست که از آن نفع توان کرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و گویند اصل این مثل «أخلی من جوف حمار» بوده است ، یعنی تهی تر از داخل خر. و نیز گویند «عیر» در این مورد بمعنی طبل باشد. (از اقرب الموارد).
|| استخوان میان برآمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). استخوان بالاآمده در میان کف . (از اقرب الموارد). || تندی هر چیزهموار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هر برآمدگی در سطح مستوی . (از اقرب الموارد).
- عیرالصخرة ؛ تیزی و تندیی که از ابتدا در سنگ برآمده باشد. (از اقرب الموارد).
- عیرالقدم ؛ برآمدگی در پشت پای . (از اقرب الموارد). تندی پشت پای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- عیرالنصل ؛ برآمدگی میان پیکان . (از اقرب الموارد). تندی میان پیکان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- عیرالورقة ؛ خطی که میان برگ درختان قرار دارد. (از اقرب الموارد). خط سپید میان برگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
|| تندی اندرون گوش مرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وتدی که در داخل گوش است . (از اقرب الموارد). || تندی رگ پشت ، یعنی از دو جانب آن ، و آن دو را «عیران » گویند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به عیران شود. || تیزی سر کتف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- عیرالکتف ؛ برآمدگی کتف : بر پشت کتف استخوان دراز است سرتاسر کتف چون شکل مثلث ایستاده . و این استخوان مر کتف را بجای خارهاست که بر پشت مهره هاست تا کتف را نیز سلاحی باشد که آسیبها بازدارد. و این استخوان را به تازی طبیبان «عیرالکتف » گویند یعنی خرک کتف ، و این را ازبهر آن گویند که هرچه بر کتف نهاده شودبار آن بروی باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
|| کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جبل . (اقرب الموارد). || میخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وتد. (اقرب الموارد). || چوبی است در مقدم هودج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبی که در مقدم هودج بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کنج چشم ، یا پلک ، یا مردمک ، یا نگاه بگوشه ٔ چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): فعلت ذاک قبل عیر؛ آن را انجام دادم پیش از یک نگاه بگوشه ٔ چشم (یک چشم بر هم زدن ). (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). فعلته قبل عیر و ما جری ؛ آن را انجام دادم پیش از یک گورخر و دویدن وی ، منظور سرعت در کار است . و گویند «عیر» در اینجا مردمک چشم است ، یعنی پیش از یک نگاه چشم . (از اقرب الموارد). || دهل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طبل و دهل . (ناظم الاطباء). طبل . (اقرب الموارد). || مهتر قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سید. (اقرب الموارد). || پادشاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مَلِک . (اقرب الموارد). || مکانی است که سبز و خرم بود و روزگار آن را تغییر داد و بی آب وعلف گشت . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و رجوع به عیر (اِخ ) شود. || مرغی است همچون کبوتر، و آن را عیرالسَّراة نیز گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رَهطی ̍. (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله