عیش راندن
لغتنامه دهخدا
عیش راندن . [ ع َ / ع ِ دَ ] (مص مرکب ) عشرت کردن . خوش گذراندن :
چو سعدی عشق پنهان دار و لذت جوی و آسایش
به تنها عیش میراند که منظوری نهان دارد.
مرا پنج روز دگر مانده گیر
دو روز دگر عیش خوش رانده گیر.
گلیم بین که در آن بر چه عیش میراند
سیه گلیمی من بین که دورم از بر او.
چو سعدی عشق پنهان دار و لذت جوی و آسایش
به تنها عیش میراند که منظوری نهان دارد.
سعدی .
مرا پنج روز دگر مانده گیر
دو روز دگر عیش خوش رانده گیر.
سعدی .
گلیم بین که در آن بر چه عیش میراند
سیه گلیمی من بین که دورم از بر او.
سعدی .