ترجمه مقاله

غالیه سای

لغت‌نامه دهخدا

غالیه سای . [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) غالیه سا. خوشبوی ساز و خوشبوی فروش . (برهان ) (آنندراج ). بوی خوش ساز و بوی خوش فروش . عطار :
بلبلی کرد نتاند به دل مرده دلان
آن که آن زلف بخم غالیه سای تو کند.

منوچهری .


دست صبا در جهان نافه گشای آمده ست
بر سر هر سنگ باد غالیه سای آمده ست .

خاقانی .


یانه بی سنگ و صدف غالیه سایان فلک
صبح را غالیه ٔ تازه تر آمیخته اند.

خاقانی .


غالیه سای آسمان بود بر آتشین صدف
از پی مغز خاکیان لخلخه های عنبری .

خاقانی .


غاشیه دار است ابر بر کتف آفتاب
غالیه سای است بادبر صدف بوستان .

خاقانی .


بر خاک او ز مشک شب و دُهْن آفتاب
دست زمانه غالیه سای اندر آمده .

خاقانی .


رنگ بشد ز مشک شب بوی نماند لاجرم
باده بر آبگون صدف غالیه سای تازه بین .

خاقانی .


عطسه ای ده ز کلک نافه گشای
تا شود باد صبح غالیه سای .

نظامی .


خال چو عودش که جگرسوز بود
غالیه سای صدف روز بود.

نظامی .


باد صبح از نسیم نافه گشای
بر سواد بنفشه غالیه سای .

نظامی .


آهوی شب چو گشت نافه گشای
صدفی شد سپهر غالیه سای .

نظامی .


گشته از مشک و لعل او همه جای
مملکت عقدبند و غالیه سای .

نظامی .


تا بود نسخه ٔ عطری دل سودازده را
از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم .

حافظ.


ترجمه مقاله