غاوش
لغتنامه دهخدا
غاوش . [ وُ / وَ ] (اِ) غاووش . غاوشو. در فرهنگ اسدی آمده : آن خیارکه برای تخم بگذارند تا بزرگ شود. (فرهنگ اسدی ). خیار بزرگی که برای تخم نگاهدارند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) :
فالیزدولتت را چون وقت زرع باشد
از پیکر مه و مهر آرد سپهر غاوش .
پنداشت دشمن که به اندیشه ٔ محال
تاند که آتشی بجهاند ز غاوشو.
|| خوشه ٔ انگور رسیده که آن را نیز جهت تخم گذارند. (برهان ).
فالیزدولتت را چون وقت زرع باشد
از پیکر مه و مهر آرد سپهر غاوش .
شمس فخری (از انجمن آرا).
پنداشت دشمن که به اندیشه ٔ محال
تاند که آتشی بجهاند ز غاوشو.
شمس فخری (از انجمن آرا).
|| خوشه ٔ انگور رسیده که آن را نیز جهت تخم گذارند. (برهان ).