ترجمه مقاله

غباری

لغت‌نامه دهخدا

غباری . [ غ ُ ] (اِخ ) استرابادی . شاعری است و صاحب مجالس النفائس آرد: اکثر اوقات در سر کار استراباد و جوین میباشد و مردی فقیر است . این مطلع ازوست :
شب که می افتم به پهلوی سگ آن دلفروز
خواب در چشمم نمی آید ز شادی تا بروز.
این مطلع نیز ازوست که میر ننوشته بود:
دی چو پیش آمد به ره آن دلبر رعنا مرا
من ز شرم او را ندیدم او ز استغنا مرا.
و خط غبار خوب مینوشت و بدان مناسبت غباری تخلص میکرد و در موسیقی مهارت تمام داشت و در آخر عمر خود دیوانه شد و با وجود جنون درشد غزال نقشی بست و شهرت گرفت . این بیت میانه خانه بود:
بی خبر بودم زدی سنگ جفا ناگه مرا
از برای دیدن خود ساختی آگه مرا.

(مجالس النفائس ص 77).


و رجوع به مجالس النفائس ص 253 شود.
ترجمه مقاله