غباری
لغتنامه دهخدا
غباری . [ غ ُ ] (اِخ ) جیلانی . کماندار و غبارنویس است . ساز را هم بد میزند. این بیت ازوست :
یارب که بود این که تغافل کنان گذشت
کاین طرز آشنائی بیگانه ٔ من است .
یارب که بود این که تغافل کنان گذشت
کاین طرز آشنائی بیگانه ٔ من است .
(مجمع الخواص ص 310).