غبار دل
لغتنامه دهخدا
غبار دل . [ غ ُ رِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار خاطر. مجازاً بمعنی آزردگی دل :
بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست
دیو بی انصاف بر تخت سلیمان چون نشست .
مرا در دل ز خسرو صد غبار است
ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است .
بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست
دیو بی انصاف بر تخت سلیمان چون نشست .
خاقانی .
مرا در دل ز خسرو صد غبار است
ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است .
نظامی .