ترجمه مقاله

غبب

لغت‌نامه دهخدا

غبب . [ غ َ ب َ ] (ع اِ) گوشت زیر زنخ . غبغب . (برهان ). آن پوست که آویخته بود زیر گلو. (دهار). گوشت آویخته زیر ذقن و آن را طوق گلو نیز گویند و آن از لوازم حسن است . (غیاث ) (آنندراج ).گوشتی که زیر گلوی خروس و گاو فربه آویخته است . طوق زیر گلوی خروس و گاو و مردم . (منتهی الارب ). در خراسان از آن خروس را «لاری » و از آن مردم را غبغب و دو گلوله مانند دراز زیر گلوی بُز را دِگلون گویند :
میان زنخ در یکی گرد چاه
که از چاه یوسف نبد کم به جاه
بزیرش درآورده سیمین غبب
بلای دل و رنج جان را سبب .

شمسی (یوسف و زلیخا).


آمیخته مه بر قصب ،انگیخته طوق از غبب
دستارچه بسته ز شب ، بر ماه تابان دیده ام .

خاقانی (دیوان ص 465).


جان بدستارچه دهم آن را
گر غبب طوق در براندازد.

خاقانی .


انگشت ساقی از غبب غوک نرمتر
زلف چو مار در می عیدی شناورش .

خاقانی .


ساقی تذرورنگ به طوق غبب چو کبک
طوقی دگر ز عنبر سارا برافکند.

خاقانی .


بر غبب و دُم ِ خُرُه ، خیز و رکاب باده ده
چون دمش از مطوقی چون غببش ز احمری .

خاقانی .


دستارچه بین ز برگ شمشاد
طوق غبب سمنبران را.

خاقانی .


پروزسبزه دمید بر نمط آبگیر
زلف بنفشه خمید بر غبب جویبار.

خاقانی .


ترجمه مقاله