غراشیده
لغتنامه دهخدا
غراشیده . [ غ َ دَ ] (ن مف ) خراشیده . (برهان قاطع). || قهرآلود و خشمناک ، و به این معنی غرانیده هم به نظر آمده است که به جای شین نون باشد. (برهان قاطع). خشم گرفته . (صحاح الفرس ) (فرهنگ اسدی ) (اوبهی ). خشم آلود و تند. (فرهنگ رشیدی ) :
درآمد ز درگاه من آن نگار
غراشیده و رفته زی کارزار.
چنان شد غراشیده از کینه اش
که آتش زبانه زد از سینه اش .
غرشیده . (فرهنگ رشیدی ). آزغده . آزغیده . خشمناک . غضوب .
درآمد ز درگاه من آن نگار
غراشیده و رفته زی کارزار.
علی قرط (از صحاح الفرس ) (از فرهنگ اسدی ).
چنان شد غراشیده از کینه اش
که آتش زبانه زد از سینه اش .
آغاچی (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ).
غرشیده . (فرهنگ رشیدی ). آزغده . آزغیده . خشمناک . غضوب .