غرامت
لغتنامه دهخدا
غرامت . [ غ َ م َ ] (ع اِ) غَرامَة. ج ، غرامات . (اقرب الموارد). تاوان . (منتهی الارب ) (صحاح الفرس ) (آنندراج ) (دهار) . آنچه ادایش لازم باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). با لفظ کشیدن و ستدن و کردن به کار میرود. (از آنندراج ). گفته اند: ادای آنچه برعهده ٔ شخص نیست ، ودادن مال به کراهت . (از اقرب الموارد) :
دندانم ار ز سنگ غرامت شکسته اند
وقت ثنای خواجه ثنایابرآورم .
برد آن برات و بازگرفت این غرامت است
داد آن غلام و باز ستد این تحکم است .
نفسم جنب غرامت است ای دلجوی
کو تیغ که غسلها توان کرد بدوی .
بدین غرامت خطی به صد هزار دینار بازداد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 36). با وزیر عتاب آغاز نهاد و او را به غرامت آن اتلاف و تضییعمؤاخذت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359).
سنگش یاقوت وگیا کیمیاست
گر نشناسی تو غرامت کراست .
گر دهی ای خواجه غرامت تراست
مایه ز مفلس نتوان باز خواست .
عمر نبود آنچه غافل از تو نشستم
باقی عمر ایستاده ام به غرامت .
گر گله از ماست شکایت بگوی
ور گنه از تست غرامت بیار.
و نفس خودرا سرزنش کند و بر خود غرامت نهد. (مجالس سعدی چ شوریده ص 26).
شمع گر زآن لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست .
و اگر دزد را به دست نیاورد... از عهده ٔ غرامت مال دزدی از عین المال خود بیرون آید. (تذکرة الملوک چ 1332 هَ .ش . ص 49). و اگر زر قلب برآید یا سبک باشد از عهده ٔ غرامت آن بیرون آید. (تذکرة الملوک ص 72).
ترکیب ها:
- غرامت خواستن . غرامت دادن . غرامت زده . غرامت ستاندن . غرامت ستدن . غرامت کردن . غرامت کشیدن . رجوع به همین ترکیبات شود.
|| مشقت و ضرر.(اقرب الموارد). || پشیمانی . (غیاث اللغات ). || عذاب . (غیاث اللغات ). || (مص ) لازم شدن بر کسی تاوان . (منتهی الارب ). تاوان زده شدن . (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ): غرم الرجل الدیة و الدین و غیر ذلک ؛ اداها. غَرم . غُرم . مَغرَم . (اقرب الموارد). || زیان بردن در تجارت . (اقرب الموارد) (المنجد).
دندانم ار ز سنگ غرامت شکسته اند
وقت ثنای خواجه ثنایابرآورم .
خاقانی .
برد آن برات و بازگرفت این غرامت است
داد آن غلام و باز ستد این تحکم است .
خاقانی .
نفسم جنب غرامت است ای دلجوی
کو تیغ که غسلها توان کرد بدوی .
خاقانی .
بدین غرامت خطی به صد هزار دینار بازداد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 36). با وزیر عتاب آغاز نهاد و او را به غرامت آن اتلاف و تضییعمؤاخذت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359).
سنگش یاقوت وگیا کیمیاست
گر نشناسی تو غرامت کراست .
نظامی .
گر دهی ای خواجه غرامت تراست
مایه ز مفلس نتوان باز خواست .
نظامی .
عمر نبود آنچه غافل از تو نشستم
باقی عمر ایستاده ام به غرامت .
سعدی .
گر گله از ماست شکایت بگوی
ور گنه از تست غرامت بیار.
سعدی (طیبات ).
و نفس خودرا سرزنش کند و بر خود غرامت نهد. (مجالس سعدی چ شوریده ص 26).
شمع گر زآن لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست .
حافظ.
و اگر دزد را به دست نیاورد... از عهده ٔ غرامت مال دزدی از عین المال خود بیرون آید. (تذکرة الملوک چ 1332 هَ .ش . ص 49). و اگر زر قلب برآید یا سبک باشد از عهده ٔ غرامت آن بیرون آید. (تذکرة الملوک ص 72).
ترکیب ها:
- غرامت خواستن . غرامت دادن . غرامت زده . غرامت ستاندن . غرامت ستدن . غرامت کردن . غرامت کشیدن . رجوع به همین ترکیبات شود.
|| مشقت و ضرر.(اقرب الموارد). || پشیمانی . (غیاث اللغات ). || عذاب . (غیاث اللغات ). || (مص ) لازم شدن بر کسی تاوان . (منتهی الارب ). تاوان زده شدن . (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ): غرم الرجل الدیة و الدین و غیر ذلک ؛ اداها. غَرم . غُرم . مَغرَم . (اقرب الموارد). || زیان بردن در تجارت . (اقرب الموارد) (المنجد).