غرشت
لغتنامه دهخدا
غرشت . [ غ ُرْ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر از غریدن ، نظیر: خورشت . آواز و صدای مهیب و بامهابت حیوانات باشد عموماً. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ). آوازجانوران درنده . (از فرهنگ شعوری ). غرش :
غرشت پلنگ دولت تو
بر شیردلان دریده خفتان .
بحری که عید کرد براعدا به پشت ابر
از غره اش درخش و ز غرشت تندرش .
لشکری دیده شبیخون برده بر دیوان روس
از کمین غرشت شیر سیستان انگیخته .
|| آواز شیهه ٔ اسب را گویند خصوصاً. (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ شعوری ). || صدای خر. (ناظم الاطباء). || خشم آلوده شدن و غریدن . (آنندراج ).
غرشت پلنگ دولت تو
بر شیردلان دریده خفتان .
خاقانی .
بحری که عید کرد براعدا به پشت ابر
از غره اش درخش و ز غرشت تندرش .
خاقانی (دیوان ص 230).
لشکری دیده شبیخون برده بر دیوان روس
از کمین غرشت شیر سیستان انگیخته .
خاقانی .
|| آواز شیهه ٔ اسب را گویند خصوصاً. (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ شعوری ). || صدای خر. (ناظم الاطباء). || خشم آلوده شدن و غریدن . (آنندراج ).