غریبی
لغتنامه دهخدا
غریبی . [ غ َ ] (حامص ) دوری از خان و مان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بیگانگی و غربت . عدم آشنایی . (ناظم الاطباء) :
کسی را در غریبی دل شکیباست
که در خانه نباشد کار او راست .
غریبی دشمن صعب است کز تو
نخواهد جز زمین و شهر و مسکن .
وعده کرده ست بدان شهرغریبیت بسی
جامه و نعمت کآن خلق ندیده ست به خواب .
کس را مباد عشق و غریبی و بی زری .
غریبی بود عذرخواهی بزرگ .
گفت اطفال منند این اولیا
در غریبی فرد از کار و کیا.
در غریبی بس توان گفتن گزاف .
گر به غریبی رود از ملک خویش
محنت و سختی نبرد پینه دوز.
غم غریبی و غربت چو برنمی تابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم .
- امثال :
غریبی بود عذرخواهی بزرگ .
غریبی خاک دامن گیر دارد .
|| بینوایی و گدایی و افلاس . (ناظم الاطباء). || فروتنی . (ناظم الاطباء). || (اِ) قماشی است بسیار نفیس . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (ص ) به معنی غریب . (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد).
کسی را در غریبی دل شکیباست
که در خانه نباشد کار او راست .
(ویس و رامین ).
غریبی دشمن صعب است کز تو
نخواهد جز زمین و شهر و مسکن .
ناصرخسرو.
وعده کرده ست بدان شهرغریبیت بسی
جامه و نعمت کآن خلق ندیده ست به خواب .
ناصرخسرو.
کس را مباد عشق و غریبی و بی زری .
عمعق بخارائی .
غریبی بود عذرخواهی بزرگ .
نظامی .
گفت اطفال منند این اولیا
در غریبی فرد از کار و کیا.
مولوی .
در غریبی بس توان گفتن گزاف .
مولوی .
گر به غریبی رود از ملک خویش
محنت و سختی نبرد پینه دوز.
سعدی (گلستان ).
غم غریبی و غربت چو برنمی تابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم .
حافظ.
- امثال :
غریبی بود عذرخواهی بزرگ .
نظامی (از امثال و حکم دهخدا).
غریبی خاک دامن گیر دارد .
؟ (امثال و حکم دهخدا).
|| بینوایی و گدایی و افلاس . (ناظم الاطباء). || فروتنی . (ناظم الاطباء). || (اِ) قماشی است بسیار نفیس . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (ص ) به معنی غریب . (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد).