ترجمه مقاله

غریدن

لغت‌نامه دهخدا

غریدن . [ غ ُرْ ری دَ ] (مص ) آواز بلند کردن و فریاد زدن . با ثانی مشدد هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج ). آواز بلند کردن رعد و حیوانات درنده چون شیر و پلنگ . (آنندراج ). آواز بلند برداشتن . (فرهنگ خطی نسخه ٔ کتابخانه ٔ لغت نامه ). به معنی خروشیدن بود و آن آوازی است به هیبت چون آواز شیر و پلنگ و غیر اینها. (اوبهی ) آوازی چون شیر یا رعد برآوردن . غریدن شیر . غریدن ابر. غریدن رعد. غریدن کوس . اِزآر، ذَمر، زار، زمحرة؛ غریدن شیر. وَهوَهَة؛ غریدن شیر. (دهار). ارتجاز؛ غریدن رعد. عَج ّ و عجیج ؛ غریدن تندر، غَطّ و غطیط؛ غریدن شتر و بانگ کردن . (منتهی الارب ). ارعاد؛ غرنبیدن :
ستد نیزه از دست او نامدار
بغرید چون تندر از کوهسار.

فردوسی .


زره دارد و جوشن و خود ببر
بغرد به کردار غرنده ابر.

فردوسی .


به پیری بغرید چون پیل مست
یکی گرزه ٔ گاوپیکر به دست .

فردوسی .


کمان را به زه کرد مرد دلیر
بغرید برسان درنده شیر.

فردوسی .


بغریدغریدنی چون پلنگ
چو بیدار شد اندرآمد به جنگ .

فردوسی .


ز آواز دیوان و از تیره گرد
ز غریدن کوس و اسب نبرد.

فردوسی .


در بیشه به گوش تو غریدن شیران
خوشتر بود از رود خوش و نغمه ٔ قوال .

فرخی .


چو طوس از درگه سلطان بغرید
تو گفتی کوه و سنگ از هم بدرید.

(ویس و رامین ).


بغرید چون تندر اندر بهار
به کین روی بنهاد بر هر چهار.

اسدی (گرشاسبنامه ).


بغرد همچو اژدرها چو بر عالم بیاشوبد
ببارد آتش و دود از میان کام و دندانش .

ناصرخسرو.


مردم سفله به سان گرسنه گربه
گاه بنالد به زار و گاه بخُرَّد
راست چو چیزی به دست کرد و قوی شد
گر تو بدو بنگری چو شیر بغرد.

ناصرخسرو.


شیر میغرید و دم میجنبانید، پرسیدند چرا چنین کنی ؟ گفت هم میترسم هم میترسانم . (کلیله و دمنه ).
چو رعد تند باشد در غریدن
چو باد تیزباشد در وزیدن .

نظامی .


به غول سیه بانگ برزد خروس
درآمد به غریدن آواز کوس .

نظامی (از آنندراج ).


بغرید مانند غرنده ابر.

نظامی .


زآن سبب کاندر شدن واماند دیر
خاک را می کند و میغرید شیر.

مولوی .


بغرید بر من که عقلت کجاست
چو دانی و پرسی سوءالت خطاست .

سعدی (بوستان ).


باد سخت جنبید و دریا در جوش افتاد و درغرید. (ترجمه ٔ دیاتسارون ، انجیل معظم ص 182). || آواز کردن کبوتر. (آنندراج ) :
چون کبوتر که بغرد ز نشاط، ای شیشه
قلقل باده ٔ رنگین ز گلویت پیداست .

مسیح کاشی (از آنندراج ).


|| خمیازه کردن . خمیازه کشیدن . || (اِ) رعد.
ترجمه مقاله