ترجمه مقاله

غریق

لغت‌نامه دهخدا

غریق . [ غ َ ] (ع ص ) غرق شده . ج ، غَرقی ̍. (منتهی الارب ) (آنندراج ). در آب غرقه شده . (مهذب الاسماء). به آب فروشونده . در آب فروشده . فرورفته در آب . در آب مرده . خبه شده در آب . کشتی شکسته ٔ فرورفته در آب . غریق امواج . فرورفته و غوطه ورشده در موجهای دریا. (ناظم الاطباء). مغروق . غارق . غَرِق . رجوع به غَرِق شود: خداوند او را غریق رحمت فرماید :
گشت نگارین تذرو پنهان درمرغزار
همچو عروسی غریق در بن دریای چین .

منوچهری .


دریا ز کفش غریق گوهر
او گوهر تاج گوهران را.

خاقانی .


بحری به تیغ و شخص نهنگان غریق تست
کوهی به گرزو جان پلنگان شکار تست .

خاقانی .


غریق دو طوفانم از دیده و لب
ز خوناب این دل که اکنون ندارم .

خاقانی .


رواقی جداگانه دید از عقیق
ز بنیاد تا سر به گوهر غریق .

نظامی .


یاری از تشنگی کباب شود
یار دیگر غریق آب شود.

نظامی .


هیچکس را چنین رفیق مباد
اینچنین سفله جز غریق مباد.

نظامی .


که مرد ارچه بر ساحل است ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق .

سعدی (بوستان ).


گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش به در میبرد ز موج
وین جهد می کند که بگیرد غریق را.

سعدی (گلستان ).


و آنکه در بحر قلزم است غریق
چه تفاوت کند ز بارانش .

سعدی (طیبات ).


یکدم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی .

حافظ.


|| غریق مجازاً به معنی فراگرفته شده . پربهره . بسیار بهره ور: غریق احسان . غریق نعمت . غریق رحمت . غریق همت . غریق در اسلحه :
آواز الغریق به گردون رسید از آنک
جانم غریق همت گردون سوار تست .
مضاجع پدرانت غریق باد به رحمت
که چون تو عاقل و هشیارپرورند بنین را.

سعدی (کلیات چ مصفا ص 683).


- امثال :
الغریق یتَشَبّت بکل حشیش .
ترجمه مقاله