غریویدن
لغتنامه دهخدا
غریویدن . [غ ِ ری دَ ] (مص ) فریاد زدن . شور و غوغا کردن . (برهان قاطع) (آنندراج ). آواز بلند برداشتن . (فرهنگ خطی متعلق به کتابخانه ٔ لغت نامه ). غریو کردن :
غریویدن آمد ز توران سپاه
ز سر برگرفتند گردان کلاه .
شد آن انجمن زار و گریان بر او
برآمد غریویدن های و هو.
برآمد ده و افکن و گیر و رو
غریویدن کوس و پیکار و غو.
طپانچه همی کوفت بر روی و چشم
غریوید بسیار ازدرد و خشم .
غریویدن کوس گردون شکاف
زمین را برافکند پیچش به ناف .
|| نالیدن . زاری کردن . گریستن :
غریوید بسیار و بردش نماز
بپرسیدش از رنجهای دراز.
غریویدن چنگ و بانگ رباب
برآمد ز ایوان افراسیاب .
غریوید یوسف دگرباره زار
بغلطید بر خاک چون کشته مار.
به مهر دلش تنگ در بر گرفت
وزآن پس غریویدن از سر گرفت .
غریویدن آن فروزان چراغ
همی کرد یعقوب را دل به داغ .
غریویدن آمد ز توران سپاه
ز سر برگرفتند گردان کلاه .
فردوسی .
شد آن انجمن زار و گریان بر او
برآمد غریویدن های و هو.
اسدی (گرشاسب نامه ).
برآمد ده و افکن و گیر و رو
غریویدن کوس و پیکار و غو.
اسدی (گرشاسب نامه ).
طپانچه همی کوفت بر روی و چشم
غریوید بسیار ازدرد و خشم .
شمسی (یوسف و زلیخا).
غریویدن کوس گردون شکاف
زمین را برافکند پیچش به ناف .
نظامی .
|| نالیدن . زاری کردن . گریستن :
غریوید بسیار و بردش نماز
بپرسیدش از رنجهای دراز.
فردوسی .
غریویدن چنگ و بانگ رباب
برآمد ز ایوان افراسیاب .
فردوسی .
غریوید یوسف دگرباره زار
بغلطید بر خاک چون کشته مار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
به مهر دلش تنگ در بر گرفت
وزآن پس غریویدن از سر گرفت .
شمسی (یوسف و زلیخا).
غریویدن آن فروزان چراغ
همی کرد یعقوب را دل به داغ .
شمسی (یوسف و زلیخا).