غریو برآوردن
لغتنامه دهخدا
غریو برآوردن . [ غ ِ وْ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . شور و غوغا کردن . غریو برزدن . غریو برکشیدن . رجوع به غریو شود :
غریوی برآورد برسان شیر
بسی دشمن آورد چون گور زیر.
سیاوش ز گاه اندرآمد چو دیو
برآورد بر چرخ گردان غریو.
تهمتن چو بشنید گفتار دیو
برآورد چون شیر جنگی غریو.
زرستم چو بشنید اکوان دیو
برآورد برسان دریا غریو.
مردم غوری ... بانگ و غریو برآوردند. (تاریخ بیهقی ).
از جرس نفس برآور غریو
بنده ٔ دین باش نه مزدور دیو.
چنان غریو برآورده بودم از غم عشق
که بر موافقتم زهره نوحه گر میگشت .
شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زاری برآورد بانگ و غریو.
غریوی برآورد برسان شیر
بسی دشمن آورد چون گور زیر.
دقیقی .
سیاوش ز گاه اندرآمد چو دیو
برآورد بر چرخ گردان غریو.
فردوسی .
تهمتن چو بشنید گفتار دیو
برآورد چون شیر جنگی غریو.
فردوسی (از فرهنگ اسدی ).
زرستم چو بشنید اکوان دیو
برآورد برسان دریا غریو.
فردوسی .
مردم غوری ... بانگ و غریو برآوردند. (تاریخ بیهقی ).
از جرس نفس برآور غریو
بنده ٔ دین باش نه مزدور دیو.
نظامی .
چنان غریو برآورده بودم از غم عشق
که بر موافقتم زهره نوحه گر میگشت .
سعدی (بدایع).
شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زاری برآورد بانگ و غریو.
سعدی (بوستان ).