غصه خوردن
لغتنامه دهخدا
غصه خوردن . [ غ ُص ْ ص َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غم و اندوه خوردن . غم و اندوه را در دل پنهان کردن و اظهار وی نکردن . (ناظم الاطباء). رجوع به غصه شود :
باز رفتند و غصه میخوردند
خواجه را جستجوی میکردند.
نباشد سود من زین قصه کردن
به جز اندوه جان و غصه خوردن .
چون حاصل آدمی درین شورستان
جز خوردن غصه نیست یاکندن جان .
می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی
گوید ترا که باده مخور گو هو الغفور.
باز رفتند و غصه میخوردند
خواجه را جستجوی میکردند.
نظامی .
نباشد سود من زین قصه کردن
به جز اندوه جان و غصه خوردن .
نظامی .
چون حاصل آدمی درین شورستان
جز خوردن غصه نیست یاکندن جان .
خیام .
می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی
گوید ترا که باده مخور گو هو الغفور.
حافظ.