ترجمه مقاله

غلبه

لغت‌نامه دهخدا

غلبه . [ غ ُ ب َ / ب ِ ] (اِ) پرنده ای است سیاه و سفید، و آن را عکه و کلاغ پیسه هم میگویند، و به این معنی با بای فارسی هم آمده است ، و بعضی گویند پرنده ای است که آن را سبزک هم می نامند. (برهان قاطع). غلپه . (فرهنگ اسدی ). همان عکه است که به شیرازی قالنجه و کلاغ پیسه گویند. شمس فخری گوید: مرغی است مانند عکه ، و در فرهنگ به بای فارسی آورده است . (از فرهنگ رشیدی ). عقعق . کلاغ پیسه . (فرهنگ اسدی ). کلاژه . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). کسک . کشک . زاغچه . زاغی :
سیم به منقار غلبه صبر نماندم
غلبه پرید و نشست [ از ] بر فلغند.

ابوالعباس (از صحاح الفرس ).


سه حاکمکند اینجا چون غلبه همه دزد
میخواره و زن باره و ملعون وخسیس اند .
منجیک (از فرهنگ اسدی ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
زاغ سیه بدم یکچند و نون
باز چو غلبه بشده ستم دو رنگ .

منجیک (از فرهنگ اسدی ).


دزدی ای نابکار چون غلبه
روی چونانکه پخته تفشیله .

منجیک .


از بهر چه دادند ترا عقل چه گویی
تا خوش بخوری چون خر و چون غلبه بلنجی .

ناصرخسرو.


|| سوراخ عموماً، و سوراخی که از آنجا آب به باغ آید خصوصاً. (برهان قاطع).
ترجمه مقاله