ترجمه مقاله

غلة

لغت‌نامه دهخدا

غلة. [ غ َل ْ ل َ ] (ع اِ) درآمد هرچیزی از حبوب و نقود و جز آن ، و آمد کرایه ٔ مکان و مزد غلام و ماحصل زمین . ج ، غَلاّت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، غَلاّت ، غِلال . (اقرب الموارد). کرای سرای و کلبه و کاروانسرای باشد. (فرهنگ اسدی ) . دخل و درآمد چون کرای خانه و مزدغلام و فایده ٔ زمین و ثمر درخت و شیر و گاو و گوسفندو شتر و نتاج حیوان اهلی . || گندم و جو وشالی و جز آن . (آنندراج ). مطلق حبوبات و انواع مختلف بقولات . (قاموس کتاب مقدس ). در استعمال فارسی زبانان به معنی گندم و جو و ارزن ، و آنچه از آرد آن نان کنند. در فرهنگ اسدی آمده : خنبه چهار دیواری بکنند بر مثال چرخشتی و اندر آن غله کنند. - انتهی . نوع گندم و جو در تداول فارسیان : غرجستان جایی بسیارغله و کشت و برز و آبادان است . (حدود العالم ). و ایشان را [ مردم فراو را به دیلمان ] هیچ کشت و برز نیست و غله از حدود نسا و دهستان آرند. (حدود العالم ).و طعام و غله ٔ سرندیب از این شهر [ از شهر نوبین ] است . (حدود العالم ). این قوم بر خوید و غله فرودآیند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 594). از همه خوبتر ما را به غزنین چندین غله است و اینجا چنین ماندگی . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 622). از همه خوبتر آنکه غله رسیده باشدو خصمان با سر غله اند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 626).
در اینجا همیخیزدش غله کایزد
در آن عالم دیگر انبار دارد.

ناصرخسرو.


تا در آن شهر غله و دیگر اسباب خریدندی و به زیان آوردندی به آب و آتش و در چاهها ریختن . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 57).
به غازی غله دادی و زر و سیم
به کافر بر اینسان بالسویة.

سوزنی .


عمال و معتمدان او در انبارهای غله بازکردند و غلها بریختند، و بر فقرا و مساکین صرف کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 330).
یکی غله مرداد مه توده کرد
ز تیمار وی خاطر آسوده کرد.

سعدی .


ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن مال و غله اندوزند.

سعدی .


اندک اندک به هم شود بسیار
دانه دانه ست غله در انبار.

سعدی .


و از آن ولایت [ از ولایت فراه ] غله ٔ وافر حاصل میشود. (روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ج 1 ص 336). || درمهایی که بیت المال آن را برگرداند و بازرگانان آن را گیرند. ما یرده بیت المال و یأخذه التجار من الدراهم . (اقرب الموارد) (تعریفات جرجانی ). || خراجی که مولی بر عبد واجب کند در هر ده درهم . الضریبة التی ضرب المولی علی العبد کل عشرة دراهم . (تعریفات جرجانی ازاقرب الموارد). کم ضریبة عبدک ؛ ای غلته . (منتهی الارب ). || شیر نخست که از پستان برآید. (فرهنگ اوبهی ).
- پرغله ؛ غله خیز. آنجا که غله ٔ فراوان دارد :
بستان خدای است چنان دان که شریعت
پرغله و پرکشت و درختان فراوان .

ناصرخسرو.


- غله ٔ دیوانی ؛ غله ٔ شاهی . (آنندراج ).
ترجمه مقاله